پسرک گل فروش گل هاش توی دستش بود
نشسته بود لب جدول
رفتم نشستم کنارش گفتم...
برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
گفت...بفروشم که چی؟
تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
ولی
دیشب حالش بد شو و مرد...
با گریه گفت...
تو میخواستی گل بخری؟؟؟
گفتم بخرم که چی؟
تا دیروز میخریدم برای عشقم
امروز فهمیدم که باید فراموشش کنم...
اشکاشو که پاک کرد یه گل بهم داد
گفت...بگیر
باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت...من بدون خواهرم
نظرات شما عزیزان:
armaghan 
ساعت17:28---26 شهريور 1391
mn k bedune eshgham mimiram